اولین باری که از تَه دل گریه میکردم وقتی بود که دیر رفته بودم خونه و یه کتک حسابی از بابام خوردم .. خیلی ناراحت بودم .. خیلی درد داشتم .. ازش متنفر شده بودم و تا مدتها ازش میترسیدم .. وقتی نگام میکرد از چشماش میفهمیدم ناراحته .. از اینکه ازش میترسم و ازش متنفرم ناراحته .. بچه بودم .. چشمم به بقیه بود .. به همبازیم امید نگاه میکردم که شبا خیلی دیر میرفت خونه ولی باباش کتکش نمیزد .. شاید مامانش اگه زنده بود کتکش میزد .. باعث میشد بیشتر از بابام متنفر شم .. میشنیدم که میگفتن بابای خودش نیست .. نمیفهمیدم .. با خودم میگفتم یعنی بابای امید، بابای بقیهس؟! .. گذشت و یه شب امید نرفت خونه .. حتی خیلی دیرم نرفت خونه .. فرداش واسه یه هفته کل محل و پارچه های مشکی زده بودن .. همه اسم امید و میگفتن .. میگفتن تقصیر باباشه .. ناراحت بودم .. کاش بابای امیدم کتکش زده بود