قبل کلاس، جلوی معلم، زنگ تفریح، بعد از مدرسه. فرقی نمیکرد کِی یا کجا، همیشه میخندید. حتی بعضی وقتا عجیب بود. به یه چیز لوس و بی مزه به شکل عجیبی میخندید. تا اینکه مچش و گرفتم. دیدم توی دستشویی نشسته و گریه میکنه. از اون روز حواسم بهش بود. توی جمع که بود میخندید، ولی چشماش قرمز بود. میرفت یه گوشه مینشست و گریه میکرد. نمیدونستم چرا گریه میکنه. نمیدونستم چیکار کنم. دوست نداشتم تنهاش بذارم. گریمم نمیگرفت. رفتم به معلممون یه فحش بد دادم که بزنه توو گوشم.

بعد رفتم پیشش نشستم و باهاش گریه کردم.