و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چمبره زد کار به دستم بدهد
و
گه بگیرن درای ...
و
قرعه انداخته بودن به من افتاد ولی
زندگی برگهی باطل شده دستم داده
خستهام، خسته به ابعاد خودم، باور کن
اتفاقی که نیفتاده شکستم داده
و
تنها برای لحظهی شادی مرا دارید
من مثل ماهیهای عیدم، زود میمیرم
و
زندگی رو سکوت میچرخه
شاعرا با سکوت درگیرن
شاعرا خیلی زود میفهمن
شاعرا خیلی زود میمیرن
و
مثل سیگاری نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
و
من همانم که شبی
تا لب پنجره رفت و
به اتاقش برگشت