اون قضیه پویش جدید بیان و کلا فراموش کنید . این کشتی کارش از سوراخ گذشته، شما درون یک آبکش وبلاگ نویسی میکنید . 

بگذریم

مرور کنیم: 

شما نویسنده بزرگی نمیشید، حله؟ 

 

قدم صفر: 

از اونجایی که هیچ امیدی به آینده متن های شما و قلمتون نیست پس باید سخت گیری و بذارید کنار . آن مرد آمد، آن مرد اسب دارد و بذارید کنار . مثل بچه آدم داستانتون و تعریف کنید . ادبیات کهن و قرار نیست تدریس کنید پس خودتون و با کلمات مزخرف خفه نکنید . 

+مرد به کجا می روی؟

- میروم بیرق را بر فراز طیاره بی افکنم و باشد که بیرق بیفتد جلوی سگ

این چه مزخرفیه :))

البته استثنا هم هست، بله . ولی گور بابای استثنا . تو کی باشی که بخوایم واسش استثنا قائل شیم . یه داستان بنویس و قلم و بنداز زمین و برو پی کارت . 

جمله رو مهندسی نکنید . شما علی حاتمی نیستید . بزور کلمات و نندازین توی جمله . اشتباه بنویسید اصلا . کی به کیه؟ تو وظیفه داری داستان و تعریف کنی، معلم زبان فارسی نیستی . نگران نباش کسی داستان تورو به عنوان الگوی زبانیش قرار نمیده، چهارشنبه سوری آتیشش میزنه . یه داستان کانل بنویس فعلا بعد گریه کن چرا دوتا "که" پشت هم نوشتی . خیلی میخوای حال بدی کلماتی که املاشون و بلد نیستی و بذار کنار . مثل احمقا نرو سریع دملاش و یاد نگیر که استفاده‌ش کنی، استفاده از اون کلمه باعث نمیشه فکر کنیم شکسپیر از گور برگشته . فقط مطمئن میشیم رفتی تو گوگل سرچ زدی چون جای اینکه داستانت و تعریف کنی دست انداختی تو کلیله و دمنه و شانسی یه چیزایی کشیدی بیرون .

همونجوری که حرف میزنی بنویس . تو میری سوپر مارکت میگی: 

سلام آقا . میتوانید یک کیسه برنج، از آنها که مادرم همیشه از شما میخرید را به من بدهید؟

فروشنده: گم بشوید بیرون با آن زبانتان . نان سگ هم بهتان نمی دهم

ببین، فک کن میخوای ناخن هات و بگیری خب؟ با شمشیر این کار و میکنی؟ نه . با اینکه میشه از شمشیرم استفاده کرد ولی توانایی تو در حد همون ناخن گیره . پس تمرکزت و بذار روی گرفتن ناخن تا انتخاب ابزار . این آخرین باری بود که مودبانه گفتم . 

 

قدم بعدی فردا همین موقع/همین جا