نشسته بودیم رو این نیمکت سفتای وسط شهرداری، دوسه تا از این جوونکا میزدن و میخوندن و مام بیخیال دنیا و شعر و ترانه‌ای که میندازن تو گلوشون، زیر لب واس خودمون زور میزدیم یه جوری یه ترانه‌ای, شعری چیزی در وصف شما بگیم . بعد با یه عکس از خودمون که مثلا قلم و کاغذ و اینا دست گرفتیم و از دوریت زدیم توی جاده شعر و شاعری بزنیم سردر صفحه مجازبمون و تهشم یه هشتگ که «برای او که نیست» 

ولی پریدن جوونکا رو مث کیسه زباله بردن و مام رشته افکارمون پاره شد، خودت برگرد


پی نوشت: یه فیلمی توی فضای مجازی پخش شده که یه مامور با لباس شخصی از پشت دو تا از این جوونا رو که توی رشت مشغول ساز زدن بودن میکشه و میبره . الان اونا آزاد شدن و به امید خدا قراره این قضیه از سمت صنف موسیقی سر و سامون پیدا کنه تا شاهد تکرار این اتفاق نباشیم