شما از ۱۰/۱۲ متری یه نگاه به چهره بنده بندازی کاملا مشخصه اگه در طول روز بیشتر از یبار توی آینه نگاه کنم میگم: واای بازم تو؟
اینجانب حوصلهی خودم و ندارم، چطور میشه ملت شریف همیشه در صف و صحنه پیش خودشون به این نتیجه میرسن که بیان با من درد و دل کنن؟
حقیقتا چه فعل و انفعالاتی صورت میگیره که اینجوری میشه؟ یعنی هرکی بی حوصلهتر، اشتیاق مردم برای گفتگو باهاش بیشتر .
یعنی توی پارک، اتوبوس، کافه یا حتی چندباری که از سیستم حمل و نقل زیرزمینی (مترو) استفاده کردم، سعی بر این بوده دورترین نقطه به بشریت و اشغال کنم ولی شما تصور کن در دریایی از صندلی خالی یک ذهن خلاق و جستجوگر تصمیمش این بوده کنار من بشینه و درمورد بالا تا پایین بدنه دولت لب به سخن بگشاید .
رازش چیه؟ توی چهرهس یعنی؟ من نان استاپ (بی وقفه) ابرو درهم کشیدهام . اونقد که وسط ابروهام یه دیوار و دوطرفش خندق شکل گرفته .
تصور کن نشستم توی تاکسی و راننده زحمتکش تصمیم میگیره با من گفتگو کنه و من اصلا نگاه نمیکنم، اصلا، اصلا . گمون میکنی بیخیال شد؟ نخیر، این قوم بدون مبارزه دست نمیکشه . چندبار زد رو پام که: درسته؟ هوم؟ نظرت چیه؟!
من فقط یه لحظه برگشتم و لبخند زدم . میخوام بگم آدم یه درصد ممکنه پیش خودش بگه شاید طزف ناشنواست . فکر میکنی پیش خودش این و گفت؟ نه . میدونی چی گفت؟
«آروق میزنم یعنی معدم ناراحته؟»
من دیگه حرفی ندارم