پیرو این پست که پای دوستان خارج از مرز به کافه باز شد، شاهد افزایش روز افزون تردد این عزیزان هستیم. امروز دو دوست عزیز از کشور دوست و همسایه استرالیا مهمون ما بودن. البته دوست مونث کمی انگار خجالتی بود یا هرچیز دیگه، ولی گفت و گوی کوتاهی با دوست مذکر داشتم. چند نفری که توی کافه بودن، وقتی فهمیدن اینا ایرانی نیستن سعی کردن دست و پا شکسته و با اضافه کردن وِری به اول هرچیزی باهاشون حرف بزنن که خب منم از این موقعیت استفاده کردم و وِری و حذف کردم و رفتن سر اصل مطلب.

صحبت از سینما بود که ازش پرسیدم: اصغر فرهادی و میشناسی؟ گفت نه. کارگردانه؟ گفتم آره. دوتا اسکار برده. گفت چه فیلمی ساخته و براش از فروشنده گفتم که بازم براش آشنا نبود. گفت فیلم جدیدی نساخته؟ گفتم که داره توی اسپانیا با پنه لوپه کروز و خاویر باردم کار میکنه که گفت: اوه یِس. حالا من دارم از نیکول کیدمن تا مارگارت رابی و براش لیست میکنم که ببین من هنرمندان شما رو چه خوب میشناسم.

این جریان نشناختن اصغر آقا من و یاد دوتا دوست لهستانی که پارسال مهمون ما بودن انداخت. آدام، که اتفاقا موسیقی کار میکرد. وقتی ازش درمورد یانی پرسیدیم گفت نمی شناسمش.

خیلی موارد دیگه هم پیش اومده که پرسیدیم و در کمال تعجب دیدیم هیچ اطلاعی ندارن و میگن نمیدونم و یا نمیشناسم و یا دنبال نمیکنم.

فکر میکنم فقط ما ایرانیا هستیم که دارای یک میلیارد شاخه اطلاعاتی با عمق یک میلیمتر هستیم. چرا؟ چون نمیدونم و نمیشناسم و دنبال نمیکنم برامون تعریف نشده. اصرار ما برای سر در آوردن از هرچیزی مثال زدنیه. منتهی با عمق یک میلیمتر. 

یاد اون مثال کوه یخ افتادم که یه تکه کوچیک ازش روی آبه ولی زیرش اندازه یه کوه. کاملا برعکس اونیم. به عمق یک میلیمتر اطلاعات داریم ولی به گستردگی هستی اظهار نظر می کنیم. چون ندونستن عیبه. چون کم دونستن هم عیبه. اعتراف به این دو که اصلا وحشتناکه.

من یه موز بردارم فعلا