دیدی توی این کارتونا وقتی یکی جیغ میکشه شیشه های پنجره‌ها میشکنه، پرندهه میترکه، چشما از حدقه میزنه بیرون؟ منم اون لحظه دوست داشتم فریاد بزنم، جوری که مغز همه منفجر شه، ساختمونا روی سرشون خراب شه، دوست داشتم جوری فریاد بزنم که همه چی نیست و نابود شه ... به نظرم بدترین چیز اینه که نتونی خودت و خالی کنی ... خالی از هرچیزی ... هرچیزی که درونت جمع شده و داره ذره ذره وجودت و میخوره ... نمیدونم تابحال تجربه‌ش کردی یا نه ... اینکه کی و چجوری به این درجه میرسی و نمیتونم دقیقا بهت بگم ... ممکنه با یه چیز کوچیک باشه یا یه چیز بزرگ ... برای من همه چی از حافظه خوبم شروع شد ... واسه شروع بد نیست بگم لعنت به تموم چیزایی که حافظه رو تقویت میکنن ... به تموم کسایی که آلزایمر دارن حسودیم میشه ... البته ممکنه بگید: باید جای اونا باشی تا متوجه درد و رنجشون بشی ... باید بهتون بگم که: باید جای من باشید تا درک کنید چرا بهشون حسودیم میشه ... از کوچکترین لحظات تا معمولی ترین گفتگوها جوری توی حافظه‌م طبقه بندی شدن که انگار یه نفر که بیماری وسواسی داره مسئول نگه داریشونه و باهاشون مثل یه جفت کفشی که ۱۲ سال پیش خریدی و یبارم نپوشیدی ولی دلت نمیاد از شرشون خلاص شی، برخورد میکنه ... قضیه وقتی بدتر میشه که به لحظاتی مشابه همونا در زمان حال برخورد میکنی ... حتما دیدین این سایت های فروش آنلاین و که بخشی دارن با عنوان مقایسه ... دوتا محصول و میذاره کنار هم و از همه لحاظ مقایسشون میکنه ... وقتی با این لحظه بخصوص برخورد میکنی و حافظه‌ت مثل یه ماشین فوق العاده عملکرد مثال زدنی خودش و شروع میکنه و از توی آرشیو لحظه مشابهش در گذشته رو میکشه بیرون و این دوتا رو میذاره کنار هم ... وضعیت بازم بدتر میشه ... هیچ تشابهی بینشون نیست ... هیچ ... حتی ذره‌ای ... بازم بدتر میشه ... وقتی که میبینی نسخه درست ماجرا اونیه که تو توش نقش داشتی ... اونیه که تو آدم خوب داستان بودی ... ولی الان چی؟ ... گذاشتنت کنار ... نادیده میگیرنت ... حتی مقصر میدوننت ... اینجاست که با کلی علامت ارور و پیغام های اخطار و احتیاط و کوفت و درد جور واجور روبرو میشی ... ولی خب با خودت میگی حتما مشکل از عملکرد مغز و بخش حافظه و اون آدم با بیماریه وسواسه ... میگذره ... دوباره یه صحنه آشنا ... یه لحظه قابل لمس که یه نسخه مشابه ازش توی گذشته هم پیدا میشه ... باز مقایسه ... باز ارور ... میگذری ... دستگاهت خرابه ... یکی  دیگه ... مقایسه ... ارور ... لعنت به اشتباهات حافظه ... میگذری ... یکی دیگه ... یکی دیگه ... یکی دیگه ... تو میمونی و یه پیغام ارور بزرگ توی مغزت ... چیکار میکنی؟ ... فریاد میزنی؟ ... بد و بیراه میگی؟ ... میزنی توو روی مسبب اون لحظه؟ ...‌ نه ... هنوز نه ... میری جلو ... هنوز تقصیرار و میندازی گردن حافظه‌ت چون میدونی عملکرد مغز بدون ایراد نیست ... برای مثال: مغز انسان خاطرات و دستکاری میکنه ... تحریف میکنه ... تصور کن خاطره‌ای و تعریف میکنی که همه داشتن بهت میخندیدن و تو از این موضوع ناراحت بودی ... در صورتی که خواهرت این خاطره رو اینطور تعریف میکنه که اکلیل های لباسش چسبیده بوده به دماغت و برق میزده و باعث خنده همه شده ... پس با این حساب به مغزت شک میکنی و این مقایسه ها رو مردود میدونی و ادامه میدی ... ولی حافظه‌ت دست از سرت برنمیداره ... همینطور ادامه میده و متاسفانه میبینی حق با حافظه خوبته چون آماری که میده به طرز عجیبی بزرگه ... موضوع رو با کسایی که توی مقایسه شکست خوردن مطرح میکنی و آره ... اینجا همونجاییه که فریاد میزنی؟ ... نه ... اینجا اول قضاوت میشی ... بهت برچسب میچسبه ... موضوع داغ جمع میشی ... اینجا میری توی خودت ... دنبال جواب میگردی ... دوست داری تموم مقایسه هات اشتباه باشن ... چکشون میکنی ... چندبار ... ولی لعنتیا اونقدر درستن که ازشون بابت اینکه بهشون شک داشتی عذر خواهی میکنی ... بیشتر میری توی خودت ... سعی میکنی مشکل و با خودت حل کنی ... فقط واسه اینکه بقیه رو اذیت نکنی ... جالب اینجاست وقتی داری با خودت میجنگی هم قضاوت میشی ... از همونا ... از همون سمت ... پیش خودت میگی: من که دارم با خودم کنار میام ... دارم سعی میکنم بدون اینکه کسی و دخیل کنم مشکل و حل کنم ... ولی میبینی بدتر میکنن ... به حال خودت که نمیذارنت هیچ ... محکومتم میکنن ... اینجا دقیقا جاییه که دوست داری فریاد بزنی ... ولی نمیتونی ... واسه اینکه بتونی فریاد بزنی باید دردت اندازه خاصی داشته باشه تا بتونه خارج شه ... دردات که بزرگ باشن نمیتونن بیان بیرون ... گیر میکنن ... تو هی زور میزنی بریزیشون بیرون ولی نمیتونن رد شن ... تکه تکه‌ت میکنن ... به خودت میای میبینی اون فریادی که قرار بود بقیه رو منفجر کنه خودت و متلاشی کرده ... شاید بهترین چیزی که بتونم واسه کسی بخوام این باشه که: دردات زیاد ولی قابل فریاد باشه دوست من