یه شعر نوشته و میگه باور نمیکنن خودم نوشته باشم . میگن اگه خودتم نوشته باشی حتما یه نفر واست ویرایشش کرده . میگه خورد تو ذوقم و شاید دیگه ننویسم .
میگم اگه میخوای همه رو راضی کنی مدیریت نکن، بستنی بفروش . آدما عادت کردن . وقتی خودشون از پَس کاری برنیان نمیتونن قبول کنن کسی دیگه انجامش بده . همون ژاپنیها که هی ازشون مثال میزنم میگن : وقتی نمیتونی کاری و انجام بدی وایسا کنار تا اونی که میتونه کارش و کنه . آدما جدیدا به خیلی چیزا عادت کردن، واسه همین از بعضی چیزا تعجب میکنن .
اینکه چه کاری و میتونی انجام بدی براشون مهم نیست، دوست دارن ببینن از پَس چه کاری برنمیای.
"از نمایشنامه : نویسنده"
بهش گفتم بعضیا فقط میان که بکوبن . میان که قبول نکنن . چی و میخوای بهشون ثابت کنی؟ میگه شاید خودم و . میگم اول باید همهچی به خودت ثابت شه . بقیه اولش مقاومت میکنن، بعد قبول میکنن . میگم خودت وقتی مینویسی لذت میبری؟ میگه آره . هرچی جلوتر میرم بیشتر . میگم پس گور بابای بقیه .
وقتی بهت سنگ پرت میکنن، بدون توی مسیر درستی هستی