در جنگی میخی افتاد ... هیچی هم نشد چون نعل اسب چندتا میخ داره با افتادن یکی چیزی نمیشه ... اون میخ همونجور موند ... شهرها ساخته شدن ... انسان ها پیشرفت کردن ... مردانی در غرب گوشی های هوشمند و اختراع کردن ... باز مردانی در غرب اینستاگرام را اختراع کردند ... اینترنتم کار هموناست .

خدا خیرشون بده کلی زحمت کشیدن تا دختری از سرزمین پارس یه سلفی از خودش بگیره و پُست کنه اینستاگرام ... من از شرق دور لایک کنم ..‌. دایرکت بدم: جوجو چشات لنزه؟ ... جوجو جواب بده: نخیرم، چشمای خودمه ... عاشق چشمای خودش بشم ... با اولیا بریم خونشون واسه امر خیر ... همچین از در رفتیم توو و خواستم با پدرزن آینده حال و احوال کنم پام بره روی همون میخ و چنان از درد زانو رو بیارم بالا که بخوره زیر هشت پیرمرد .

شوک بشه و سکته کنه و بره اون دنیا ... مادرزن زیر این فشار دووم نیاره و دِق کنه ... توی اون وضعیت که کُل فامیل اومدن عروس خانم و دلداری بدن پسرخاله اوسکل کانادایی بیاد و دلش و ببره ... بره کانادا .

یه عکس از دوتا کفش که واسه عروسی مدنظر داره بگیره بذاره اینستاگرام ..‌. من بازم از همون شرق دور لایک کنم ... کامنت بذارم: پاشنه میخی و انتخاب کن


پی نوشت : یعنی اگه هزاران هزار جایزه نقدی و غیرنقدی باشه قسمت ما نمیشه . ولی اگه میخی باشه مطمئنن واسه پای ماست