بعدا که خواستیم خونه انتخاب کنیم

تو هر چقدرم اصرار کنی به داشتن خونه یِ بزرگ

من راضی نمیشم و یه خونه ی یه خوابه ی کوچیک انتخاب میکنم...

خونه کوچیک که باشه تو حتی وقتی تو آشپزخونه ام که باشی و با اخم برنجو دم بزنی من باز میبینمت، 

یا وقتی نشستی تلوزیون میبینی و غرقی تو سکانسای فیلم

من از گوشه ی پذیرایی وقتی روزنامه دستمه میتونم خوبه خوب غرق نگاه کردنت بشم

حتی غرق تر از تو...

خونمون که کوچیک باشه،

وقتی بحث کردیم؛

وقتی دنبال فرار کردن از بودن کنارمی

حتی اگه بخوایم نمیتونی باز جایی جز کنارم بخوابی،

نهایتش روتو اونور میکنی و میخوابی

نه اینکه وسایلتو برداری و بری تو اون یکی اتاق بخوابی...

خونمون که کوچیک باشه،

عصرا که خسته کلیدو تو قفل میچرخونم

لازم نیست هی دنبالت بگردم و صدات بزنم تا بیام تو حصارِ شونه هات خستگی در کنم،

از همون دم در میبینم کجایی

یا نه

خونه که کوچیک باشه

کل چهاردیواری بوی تنِ یارُ میگیره

بوی موهاتو

اونوقت میفهمم کجایی و یه راست میام پیشت...

بعدا که خواستیم خونه انتخاب کنیم

یه خونه کوچیک انتخاب میکنم،

که حتی دورترین نقطه ی خونه که تو توش نشستی هم اونقدر دور نباشه که من زیرِ یه سقف مشترکم دلتنگت بشم